همایش ائمات جماعات مساجد آبادان درروز شنبه مورخ 1394/5/30 به مناسبت روز جهانی مساجد در حسینیه ثارالله شهرستان آبادان
ادامه مطلب ...
شب هنگام 28 مرداد 1357، سینما رکس آبادان، هنگام نمایش فیلم، دچار آتش سوزی عمدی شد و 377 نفر از تماشاچیان آن پشت درهای بسته، زنده در آتش سوختند.
خاک قم گشته مقدس از جلال فاطمه / نور باران گشته این شهر از جمال فاطمه
گر چه شهر قم شده گنجینه علم و ادب / قطرهای باشد ز دریای کمال فاطمه . . .
ولادت حضرت معصومه (س) مبارک
بنال ای دل که در نای زمان فریاد را کشتند
بهین آموزگار مکتب ارشاد را کشتند
اساتید جهان باید به سوگ علم بنشینند
که در دانشگه هستی ، بزرگ استاد را کشتند
شهادت ششمین اختر تابناک امامت و ولایت امام صادق علیه السلام را به تمامی شیعیان جهان تسلیت عرض می نماییم.
فرماندهی پایگاه مقاومت بسیج شهید اسد الله بهرامی
سید جواد هاشمی
به مناسبت برگزاری یادواره استانی شهدای ذوالفقاری با حضور بزرگان و سرداران دفاع مقدس ، جانبازان عزیز و مسئولین محترم که همه ساله توسط پایگاه مقاومت بسیج شهید اسدالله بهرامی در کوی ذوالفقاری برگزار می شود این پایگاه در حالی که دو ماه تا برگزاری یادواره زمان باقیست اقدام به برگزاری فراخوان انتخاب نام مناسب برای این یادواره کرده است. در سال 1394 به یاری خداوند موضوع یادواره شهدای ذوالفقاری تغییر کرده و به یادواره نبرد ذوالفقاری تا مدافعان حرم تبدیل شده است .
*بنابراین نام های انتخابی باید متناسب با موضوع یادواره باشند.
روش های ارسال نام پیشنهادی
1. ارسال به صورت پیامک با ذکر مشخصات از قبیل نام و نام خانوادگی ، نام پدر، شماره تلفن همراه به شماره های:
09166313633
09167262705
2. ارسال نام پیشنهادی در لینک زیر:
3. مراجعه حضوری به پایگاه مقاومت بسیج شهید بهرامی واقع در:
آبادان ، کوی ذوالفقاری ، ایستگاه 4 ، ذوالفقار 33 ، مسجد الرسول (ص)
* به پیشنهاد دهنده نامی که توسط ستاد برگزار کننده تأیید و انتخاب شود هدیه ای تعلق می گیرد.*
آخرین مهلت ارسال نام پیشنهادی : پایان مرداد ماه 1394
دستی بر سر کشید و پاسخ داد: «خوب دیگر هیچ کسی از یک ساعت بعد خود هم خبر ندارد»
سحرگاه آن شب، شهید بابایی همراه محافظ و رانندهاش از همدان عازم تهران شد. به محض حرکت، به خاطر خستگی، به خواب رفت.
گودرزی (راننده
شهید بابایی) تعریف میکند که: مسافتی از راه را طی کرده بودیم که ناگهان
عباس از خواب پرید. نگاهی به اطراف کرد همه جا را تاریک دید. سپس دستی بر
سر کشید و لبخندی زد. از داخل آیینه نگاهی به او کردم و گفتم: «چرا میخندی؟». آهی کشید و گفت: «چیزی نیست، خواب دیدم». گفتم: «خیر است ان شاء الله».
او بیآن که چیزی بگوید، یک عدد گلابی از داخل پاکت برداشت
و به من داد و گفت: «بیا بالامجان بخور». من نگاهی به او کردم و گفتم: «پس
چرا خودت نمیخوری؟». گفت: «میخورم، اول شما که خسته هستی بخور».